نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

جشن دندونی

مدتهاقبل ازاینکه بخواهی دندون دربیاری به فکرگرفتن جشن دندونی بودم خیلی دوست داشتم برات جشن بگیرم .به همین خاطرتواینترنت دنبال تم های جشن دندونی بودم تابرات سفارش بدم ولی به علت کمبودآب نتونستم یک جشن بزرگ بگیرم وتصمیم گرفتم یک جشن دندانی خصوصی بگیرم اماخیلی دلم میخواست جشنت تم هم داشته باشه به همین خاطرگشتم وبرحسب شانس تم موسسه سرزمین شادرادیدم وسفارش دادم والحق والنصاف که کارشون هم خوب بودومنم دوست داشتم . هدیه هایت همه پول بودکه من وانا باهم گوشوار ه خریدیم . ریسه جشن دندونی تگ غذاودسر حلقه دستمال کلاه ها خوش آمدگویی آش دوستان وهمسایه ها ...
23 مرداد 1392

اولین عروسی

روزدوشنبه برای اولین باررفتیم عروسی.گرچه بابایی مخالف بودومیگفت اونجااذیت میشی. امابرعکس اصلااذیت نکردی وکلی خندیدی . وقتی همه می رقصیدن توهم نگاه میکردی. عاشق تلویزیونی شده بودی که قسمت مردانه رانشان میداد. باآینه های تالاربازی میکردی. ...
23 مرداد 1392

6ماه و10روزگی

هرروزکه می گذرددخترمن شیطون ترمیشه.  وقتی میذارم زمین مثل فشفشه چهاردست وپامی ری اگه یک لحظه غفلت کنم سرت یازیرمبله یازیرکنسول.   ماشالله خیلی شیطون شدی وکنترل کردنت هم سخت شده .به هیچ کارم نمی رسم وتاوقتی توبیداری منم کنارت هستم . سرت رامی گذاری زمین وپاهایت رابلندمی کنی مثل پل زدن وقتی اززیرپاهایت نگاهت می کنم غش غش می خندی. بازم بایدتوی بغلم بخوابی واون هم باراه رفتن .وقتی روی پاهایم میگذارم تابخوابی اگه دلت نخوادکه بخوابی تندوتنددوتاپاهایت رامی کوبی به من ووقتی میگم نکن وبادستهایم پاهایت رانگه می دارم بازم دوباره می خندی . شیطون بلای مامان نازترمیشه . خونه خاله مینا ...
23 مرداد 1392

تکامل چهاردست وپارفتن

امشب ساعت 9/15دقیقه وقتی من وبابایی داشتیم چایی میخوردیم دیدم تندوتنداومدی طرف ما. اول دقت نکردم ولی بابایی گفت نگاه کن نوژان داره چهاردست وپامیره نگاه کردم دیده آره دخترنازمامان داره چهاردست وپاکامل میره . البته قبلااین کاررومیکردی امانه به صورت چهاردست وپای کامل . یک مسافتی رامیرفتی اونم بعضی اوقات بایک پاجلوویایک پاعقب وخودت روبه طرف جلوهول میدادی . گاهی هم سرت رامی گذاشتی زمین وصورتت میخوردروی زمین ومیرفتی جلو. اماامشب دیگه کامل کامل چهاردست وپاشدی وباباگفت ازفردادیگه کارت دراومده بایدبشینی پیشش ومواظبش باشی . ...
19 مرداد 1392

چهاردست وپارفتن

حدوددوهفته ای است که تلاش میکنی تاچهاردست وپاراه بری. اوایل دمرمی افتادی وبرمیگشتی .خودت رومیکشیدی جلوودنده عقب می اومدی.ولی الان بلندمیشی وگاهی سر وصورتت  رومیکشی زمین وخودت رومی بری جلو مراحل چهاردست وپارفتن فرشته مامان خوابیده فرشته کوچولوی من دست دستی میکنه عمرمامان می رقصه توعکس بالای کمی مرواریدهای خوشگلت دیده میشه نمی تونستم ببرم توقسمت مرواریدات چون تاریخش به هم میخوردمنم اینجاگذاشتم. شیطون بلاتازیرپاهایش روخالی میبینه شروع میکنه بادوتاپاهاتندومحکم بکوبه روزمین .فکرکنم چون زیرپات خالیه صدامیده وخوشت میاددوباره کارت روتکرارمیکنی .اگه چیزنرم بذارم خودت روبرمی گردونی تاپاهات...
8 مرداد 1392

فکربکرنوزان جونم

پری شب هنگام شام بابطری آب معدنی بازی میکردی. بطری راازدستت گرفتم وگذاشتم کمی آن طرف تر. پاهایت رادرازکردی ودوربطری قلاب کردی وبطری رابه طرف خودت کشیدی . کارت خیلی قشنگ بود.گفتیم جل الخالق فکراین بچه روببین دیدبادست نمی تونه بگیره باپاهایش اون روکشیدطرف خودش حیف که ازت عکس ندارم ولی کارت خیلی جالب بود.
7 مرداد 1392

واکسن شش ماهگی

روزشنبه دخترنازم روبردیم که آخرین واکسنش رودرنیمسال اول زندگیش بزنه . چقدردردداشت این واکسن خیلی اذیت شدی .البته توبهداشت نسبت به قبل خیلی کم گریه کردی ولی ازغروب به بعدماروبیچاره کردی آخه خیلی دردداشتی قربونت برم مامانی. وقتی گریه می کردذی واشک می ریختی آناجون میگفت قربونت برم که باچشمات آدم روالتماس می کنی . شب خیلی بدبودتب نداشتی اماتنت خیلی داغ بود .همش باتب سنج حرارت بدنت  راکنترل  می کردم . تاساعت 5صبح من وآنانوبتی توروپاشویه میکردیم تاخدای نکرده تب نکنی و به خیرگذشت . راستی امروزهیرادجونم واکسن شش ماهگیش رازد. عزیزدل عمه چقدرمظلوم گریه میکرد. قبل ازواکسن بعدازواکسن جای واکسن ...
7 مرداد 1392

نی نی شکمــــــــــــــــــــــــــــــــــو

اول که عکس آرتین جون  رودیدم به فکرمسابقه نبودم البته به آرتین جون رای دادم بعدش تصمیم گرفتم که توروتومسابقه شرکت بدم . یه عکس خوشگل ازت گرفتم وفرستادم نی نی وبلاگ . تویک هفته 193 اس ام اس فرستادیم وازرتبه 49 اومدی به رتبه 30ا م . ممنون ازتمام کسانی که ماروتااینجاهمراهی کردن .  ان شالله جزونفرات اول بشی . ...
4 مرداد 1392